اگر از صد زن ایرانی بپرسید «رنگ مورد علاقهات چیه؟»، احتمالاً این جوابها را میشنوید: مشکی، مشکی، مشکی، بژ، سفید، باز هم مشکی، گاهی قرمز، خیلی کم صورتیِ پاستیلی.
اما همین که پای انتخاب واقعی بیاید (لباس عروس، مانتو، کیف، ماشین، روتخشی خانه)، ناگهان همهچیز عوض میشود. انگار دو تا «زن» داخل یک نفر زندگی میکنند: یکی که در جمع میگوید «من رنگهای خنثی دوست دارم» و یکی که در خلوت، عاشق بنفش یاسی، فیروزهایِ براق یا حتی نارنجیِ سوخته است.
زنان ایرانی رنگ را در سه لایه انتخاب میکنند (و این چیزی است که کمتر کسی جرئت گفتنش را دارد):
1. لایهٔ اول: رنگِ «قابل قبول اجتماعی» مشکی، سرمهای، خاکستری، بژ. این رنگها پیام میدهند: «من آدم جدیای هستم، کسی با من کاری ندارد، در امانم». این انتخاب، انتخابِ رنگ نیست؛ انتخابِ بقا در فضاهای عمومی است.
2. لایهٔ دوم: رنگِ «منِ پنهان» زنی که در خانه، روسریِ گلگلی سرش میکند، بالشتهای مخملِ زمردی میخرد، در کیفش رژِ مرجانی دارد، ناخنهایش را سبز ارتشی لاک میزند. این رنگها را کسی نمیبیند جز خودش و شاید همسرش. این همان جایی است که زن واقعاً «رنگ» را زندگی میکند.
3. لایهٔ سوم: رنگِ «اگر آزاد بودم» اگر محدودیتهای فرهنگی، خانوادگی، شغلی و حتی ترس از قضاوت نبود، خیلی از زنان ایرانی امروز سراغ این پالت میرفتند:
چند سال پیش در یک ورکشاپ طراحی لباس زنانه، از شرکتکنندهها خواستیم چشمانشان را ببندند و «رنگِ روحشان» را بدون فکر کردن انتخاب کنند. بعد چشمانشان را باز کردیم و رنگهایی را که در واقعیت اجازهٔ پوشیدنشان را نداشتند، کنارشان گذاشتیم. 87 درصد رنگهایی انتخاب کردند که در کمدشان حتی یک تکه هم نداشتند. یکی گفت: «من عاشق قرمزِ خونآبیم، ولی از بچگی بهم گفتن قرمز یعنی جلف بودن.»
سلیقهٔ رنگی زنان (حداقل در جامعهٔ ما) مثل یک نقاشی سهلایه است:
به همین خاطر وقتی یک زن ایرانی ناگهان یک مانتوی فیروزهایِ براق میپوشد یا ماشینش را قرمز میگیرد، همه تعجب میکنند. در واقع او فقط برای یک لحظه جرئت کرده لایهٔ زیرین را نشان بدهد.
رنگ مورد علاقهٔ زنان اغلب آن رنگی نیست که میگویند؛ رنگ مورد علاقهٔ زنان، رنگی است که بالاخره یک روز، بدون ترس از «چی میگن»، میپوشند.
برای مشاهده فیلم آموزشی انتخاب رنگها روی همین خط ضربه بزنید.